loading...
کلبه ی عشق
آرزو بازدید : 66 جمعه 24 خرداد 1392 نظرات (0)

سکوت کردم در مقابل تو ...در مقابل احساساتم،در برابر قلبم و هیچگاه نگفتم دوستت دارم اما تو چرا... 

تو چرا نخواندی از چشمانم عشق بی نهایتم را به خود،تو چرا نفهمیدی که بی تو نمی توانم و بی تو خواهم مرد و تو رفتی ...تو رفتی و نگاهت تا آخرین لحظه به لب هایم بود که بگویم بمان اما غرورم ...آری این غروری که مرا در اسارت خود قرار داده،مرا به سکوت وا داشت تا نتوانم بگویم نرو...و امروز تو دیگر نیستی،رفتی برای همیشه،حالا فهمیدم در تمام این مدت این من تنها نبودم که در آتش فراق تو...حال می فهمم که اگر چند روز ،فقط چند روز زودتر آمده بودم ،اکنون تو را از دست نمی دادم و هیچ برایم نمانده...و دیوانه وار برای دلم می خوانم : آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خدایا....دست کسی را در دستانم قرار ده ک پاهایش با دیگری پیش نرود.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 160
  • بازدید سال : 530
  • بازدید کلی : 7,995